، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

ماه کوچولوی من

حلول ماه من

سلام بالاخره فرشته آسمونی منم زمینی شد و خدا روز عید مبعث یه من و امیر جان هدیه داد میخوام امروز خاطره تولد ماهم رو تعریف کنم روز دوشنبه 5:3:93 قرار بود عصر که بابا امیر از سر کار اومد بریم دکتر چون دو سه روز بود تکونات تغییر کرده بود و این نگرانم میکرد و دکتر هم تلفنش رو جواب نمیداد و قرار شد بریم مطب ولی وقتی رفتیم منشیدکتر اجازه نداد بریم داخل گفت دکتر سرش شلوغه و وقت نداره من و بابا امیر هم دست از پا درازتر از مطب اومدیم بیرون تو ماشین بودیم که بابا امیر گفتم خیلی نگرانم و دلم شور میزنه میشه بریم حرم شاید دلم آروم بگیره بابا امیر هم در جواب من گفت به دلت بد نیار و توکلت به خدا باشه ولی به خاطر این که آروم بشی باشه و رفتیم به طرف ح...
15 خرداد 1393

مامان نگران

عزیز دل مامان تو این چند روزی که تو نت نبودم حسابی درگیر بودم درگیر چی واست میگم هفته پیش که رفتم دکتر خانوم دکتر بعد از معاینه گفت اصلا رشد نکردی و بهم سونو گرافی داد واسه سوم خرداد ولی منو مامان فرشته چون حسابی نگران شده بودیم همون روز رفتیم سونوگرافی اونجا هم با کلی خواهش والتماس بهمون همون موقع وقت داد و من رفتم داخل دکتر بعد از این که سونو کرد گفت همه چیش خوبه فقط آب دور بچه کمه وای نگران بودیم نگران تر شدیم بالاخره اومدیم خونه و قرار شد فردا جواب سونوگرافی رو ببریم نشون دکتر بدیم فرداش که رفتیم دکتر خانوم دکتر دستور بستری داد چون اعتقاد داشت چون آب دور شما کم شده واسه شما خطر داره نمیدونی وقتی اینارو میگفت...
2 خرداد 1393
1